تینا ی نازمتینا ی نازم، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره
معینا ی  نازممعینا ی نازم، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

دنیای من تینا و معینا

سفر یک روزه به ابیانه

هفتم شهریور ٩٢تصمیم گرفتیم عازم کاشان بشیم ساعت ١٠شب بود که راه افتادیم ساعت ١بامداد رسیدیم امامزاده آقا علی عباس و اونجا مستقر شدیم تاهم زیارت کنیم و هم اینکه دخترمون راحت بخوابه و اذیت نشه البته تینا خانوم تا ساعت ٤صبح بیدار و مشغول شیطنت بودندساعت ٤ونیم بود که بسلامتی خوابش برد و من هم از خستگی بیهوش شدم به خاطر همین صبح دیر از خواب بیدار شدیم وساعت ٩ازامام زاده به سمت ابیانه راه افتادیم ساعت حدودا ١١ بود که به ابیانه رسیدیم تینا همه ی مسیر رو خواب بود و به محض رسیدن بیدار شد منم همون وقتی این ٢تا عکس رو ازش گرفتم دخترم به خاطر اینکه دیشب خوابش رو کامل نرفته بود و هم اینکه صبحانه ی کامل هم نخورده بود خیلی...
21 آبان 1392

تینا عشق نازم

گفته بودی        که چرا محو تماشای منی؟!  آنچنان مات، که یکدم مژه برهم نزنی..؟! مژه بر هم نزنم تا ز دستم نرود، ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی...!   ...
21 آبان 1392

یه روز شاد با مهدیس(دختر خاله مامان)

ظهر یک روز بهاری خاله زنگ زد وگفت که تینا رو ببرم خونشون تا با مهدیس بازی کنه ساعت ٢ با تینا رفتیم خونه خاله وقتی رسیدیم مهدیس خوابیده بود منم از فر صت استفاده کردم وتینا رو بردم توی حیاط خاله اینا که خیلی خیلی قشنگه وچندتا عکس ناز ازش گرفتم بالاخره مهدیس بیدار شد و اومد پیش تینا ده دقیقه ایی طول کشید تا یخشون آب بشه تو این فرصت من چندتا عکس ازشون انداختم بالاخره یخ آب شد و شروع به بازی کردند و از بس بدو بدو میکردند من نمی تونستم ازشون عکس بگیرم  از بین همه عکسایی که با زحمت ازشون انداختم فقط  همین دوتا خوب شد   ...
18 آبان 1392

بدون عنوان

١٨ مهر ماه تینا جونم رو از شیر گرفتم روزا از خونه می بردمش بیرون که سرگرم بشه اما شبای خیلی سختی  بود هم برای خودم و هم برای تینا   ١دی ماه ٩١تینا خانومم الفبای انگلیسی رو حفظ کرد     ...
16 آبان 1392

تینا وفاطمه(دختر دایی مامان)

اینجا فاطمه اومده خونه ما مهمونی و دارن با دختر من خاله بازی می کنند عروسکی که دست فاطمه اس محبوب ترین عروسک تیناس واسمش رو هم گذاشته پریساو عروسکی که دست خودشه دومین عروسک محبوبش به نام مهسا ...
14 آبان 1392

سفر نوروزی (کیاشهر)

 وقتی رسیدیم بندر کیاشهر بابا حسین برای تینا کایت خرید واین لحظه ایی که تینا در حال گریه کردنه بابا در حال تلاش برای بالا بردن کایت بود تینا هم گریه می کرد ومیگفت حسین کایتمو بده میخام خودم ببرمش بالا بابا هم که همه حواسش به بالا بردن کایت بود وقتی با کلی دوندگی کایت رو برد بالای بالا با خوشحالی اومد نزدیک وگفت تینا ببین رفت بالای بالا تینا هم با جیغ بنفش گفت بیارش پایین میخام خودم ببرمش بالا                   و بابا که هنوز در حال نفس نفس زدن ناشی از تلاش برای بالا بردن کایت بود کایت رو آورد پایین و داد به دخملی و دختر...
14 آبان 1392

تینا و دریا

      تینای من عاشق دریاس واینجا اولین باریه که دخترم دریا رو دید از وقتی هم که رسیدیم لب دریا دایم با خودش این شعر رو میخوند دریا که ماهی داره---شباش پر از ستاره شنا کنیم شالاپ شالاپ---ماهی بگیریم از تو آآآآآب هر بار هم که شعرش تموم می شد میگفت بابا شما هم بخون بابا هم که هنوز این شعر رو از حفظ نشده بود تینا رو همراهی میکرد ...... ... ....داره     .... ....ستاره ... .... .... شالاپ                     ... ..... .. آآآآب بعد ٥-٦ بار خوندن بابا دیگه شعر رو حفظ شد ...
14 آبان 1392
1